غم تنها ترین تنهای دنیا
تویی زیباترین زیبای دنیا
تو مثل امید یک قناری
قراری بر دل هر بی قراری
منم یلدای بی پایان عاشق
تو بودی مرحم زخم شقایق
تویی لالایی خواب خوش آواز
بالم را مشکن در اوج پرواز
نگاهت را می پرستم ای نگارم
فدای تار مویت هر چه دارم
شبی آرام بود و من
چون همیشه غرق رویایت
دو چشم عاشقم را دوخته بر آسمان
من امشب انتظار بودنت را می کشم
کاش من عطر قدومت را میان این نسیم مملو از گریه
میان ابر های مملو از فریاد رعد و برق یا باران
کاش من عطر قدومت را دوباره می چشیدم
گرچه نزدیکی ولی دوری ز من
گرچه روحی تو ولی دوری ز تن
اگرچه میخواهی تو را بر تن کنم
جامهای لیکن نه همچون پیرهن
گرچه تو مست و خرابم کردهای
خود بیا بر پیکرم حد را بزن
گرچه جان دادم ز هجرت همچو شمع
باز شور عشق تو دادی بدن
گرچه ویران کردهای قلب مرا
لیک پرنور است این بیتالحزن
گرچه میخواهم که فریادت کنم
مُهرِ خاموشی است بر لبهای من
تنها و خسته بودم، در خود شکسته بودم
در خلوتم نشستم، زان سان گسسته بودم
احساس مینمودم، دیگر کسی نیاید
در حجم کوچک دل، آنجا که بسته بودم
هر لحظه بیتبسم، هر روز بیتکاپو
در ژرفنای پوچی، بیتو نشسته بودم
ناگاه آمدی تو، بیترس و بیهیاهو
بشکست قفل این در، دربی که بسته بودم
زان پس دلم برایت، بس عاشقانه میزد
گفتم گریزم از تو، دیدم که رسته بودم
دیگر خبر ندارم، از خود چو آمدی تو
در آن نگاه نابت، قابی شکسته بودم
دانم که جز فراغت، طرفی دگر ببندم
اما چه غم که دم را با تو خجسته بودم
دست و قلم فدایت، چشمم به زیر پایت
چشمی که در دو چشمت مشتاق بسته بودم
کوبیدن در تو گرچه دراز دستیست
گر کوفتم بر این در، تنها و خسته بودم
چشمهایم سوگواران دلی بی کینه اند
درسرند اما تو گویی در دل و در سینه اند
سینه مالامال اندوه کسان و نا کسان
در پی یک منظر از بی رنگی آیینه اند
آینه زنگار دارد گو می صافی کجاست
ای دریغ این تاکها هم خود خمار آیینه اند
دستهایم مهربان بودند با هر نارفیق
آه اما دستهایم خسته و پر پینه اند
میوه دارد باغ عالم آری اما حیف حیف
میوه های قسمت ما میوه ای گندیده اند
عالمی را شهریاری داشتیم و شهپری
عالم ما را به یکباره ز ما دزدیده اند
تو ای زیباتر از خورشید زیبایم ..
تو ای والاترین مهمان دنیایم ..
بدان آغوش من باز است ..
شروع کن یک قدم با تو ..
تمام گامهای مانده اش با من ...
دوستت دارم@#
در پس دیواری دور از این خلوت شب
زیر یک بوته نیلوفر وحشی قشنگ
که نگاهش پر از حادثه است
گونه از آتش شرم سرخ وسر اندر دو کفش
پنهان است
با تو در خلوت تنهائیها به همه می گویم
که ترا می خواهم
باز بیا باز بیا دلبر طناز بیا
دور مرو دیر مرو خسته مشو باز بیا
راحت جانم همه تو تاب و توانم همه تو
راز نهانم همه تو همدم و همراز بیا
چشم و دلم خانه تو دل همه دیوانه ی تو
مست ز پیمانه تو مست سرانداز بیا
نور چراغم همه تو حسرت و داغم همه تو
جلوه ی باغم همه تو سرو سرافراز بیا
شعر تویی شور تویی نام تویی نور تویی
خنده تویی سور تویی با دف و آواز بیا
عود منم رود منم درد منم دود منم
آنکه نیاسود منم دلبر دمساز بیا