چشمهایم سوگواران دلی بی کینه اند
درسرند اما تو گویی در دل و در سینه اند
سینه مالامال اندوه کسان و نا کسان
در پی یک منظر از بی رنگی آیینه اند
آینه زنگار دارد گو می صافی کجاست
ای دریغ این تاکها هم خود خمار آیینه اند
دستهایم مهربان بودند با هر نارفیق
آه اما دستهایم خسته و پر پینه اند
میوه دارد باغ عالم آری اما حیف حیف
میوه های قسمت ما میوه ای گندیده اند
عالمی را شهریاری داشتیم و شهپری
عالم ما را به یکباره ز ما دزدیده اند