TOO_28

بگذار که بر شاخه این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
آنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال
پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور از آن قله پر برف
آغوش کند باز ھمه مھر ھمه ناز
سیمرغ طلایی پر و بالی است که چون من
از لانه برون آمده دارد سر پرواز
پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست
پرواز به آنجا که سرود است و سرور است
آنجا که سراپای تو در روشنی صبح
رویای شرابی است که در جام بلور است
آنجا که سحر گونه گلگون تو در خواب
از بوسه خورشید چون برگ گل ناز است
آنجا که من از روزن ھر اختر شبگرد
چشمم به تماشا و تمنای تو باز است
من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم که نپویم
ھر صبح در آیینه جادویی خورشید
چون می نگرم او ھمه من من ھمه اویم
او روشنی و گرمی بازار وجود است
درسینه من نیز دلی گرم تر از اوست
او یک سر آسوده به بالین ننھادست
من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست
ما ھر دو در این صبح طربناک بھاری
از خلوت و خاموشی شب پا به فراریم
ما ھر دو در آغوش پر از مھر طبیعت
با دیده جان محو تماشای بھاریم
ما آتش افتاده به نیزار ملالیم
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم
بگذار که سرمست و غزلخوان من و خورشید
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ب.ظ http://marvestan.blogfa.com

بابا شاعر !!!!!!!!!
ای ول

درسته
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد