چشمان من به دیده او خیره مانده بود
رخشید یاد عشق کھن در نگاه ما
دور از نشاط ھستی و غوغای زندگی
دل با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود
آمد سکوت سرد و گرانبار را شکست
آمد صفای خلوت اندوه را ربود
آمد به این امید که در گور سرد دل
شاید ز عشق رفته بیابد نشانه ای
او بود و آن نگاه پر از شوق و اشتیاق
من بودم و سکوت و غم و جاودانه ای
آمد مگر که باز در این ظلمت ملال
روشن کند به نور محبت چراغ من
باشد که من دوباره بگیرم سراغ شعر
زان بیشتر که مرگ بگیرد سراغ من
گفتم مگر صفای نخستین نگاه را
در دیدگان غمزده اش جستجو کنم
وین نیمه جان سوخته از اشتیاق را
خاکستر از حرارت آغوش او کنم
چشمان من به دیده او خیره مانده بود
رخشید یاد عشق کھن در نگاه ما
آھی از آن صفای خدایی زبان دل
اشکی از آن نگاه نخستین گواه ما
ناگاه عشق مرده سر از سینه برکشید
آویخت ھمچو طفل یتیمی به دامنم
آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت
آھی کشید از سر حسرت که : این منم
باز آن لھیب شوق و ھمان شور و التھاب
باز آن سرود مھر و محبت ولی چه سود
ما ھر کدام رفته به دنبال سرنوشت
من دیگر آن نبوده ام و او دیگر او نبود
شعر قشنگی بود...به منم سر بزن خوشحال میشم.......مال کی هست شعره؟
سلام
خیلی حالم گرفته است
لعنتی درودی خیلی در حق من بدی کرد
دلم می خواد بشینم و یه شکم سیر گریه کنم
دلم عجیب گرفته
سر صبح شنبه چه شوکی بهم وارد شد
خدا خودش کمکم کنه
دارم داغون می شم
نامه هایی که برایت نوشتم به دستت رسید ؟
آنها را با چشمانت٬ غرق نگاه کردی ؟
یا بی آنکه حتی نگاهشان کنی٬ به پاییز سپردی ؟
نقش مرمر قلبت را
بر روی قاب آبی دلم نقاشی می کنم
و یادت همیشه هم نفس لحظه هایم می شود!
دلم مرگ را تجربه کرده ......
من عاشق بی صدا هستم
دلم بدجور گرفته
کلاغها خوابند
مزرعه زیر لحاف سرمه ای شب
چرت می زند
و در جشنواره آواز جیرجیرکها
مگسی پر نمی زند
تنها تو
دست و دلباز ایستاده ای