TOO_7

یکی دیوانه ای آتش بر افروخت
ز آن ھنگامه جان خویش را سوخت

ھمه خاکسترش را باد می برد

وجودش را جھان از یاد می برد

تو ھمچون آتشی ای عشق جانسوز

من آن دیوانه مرد آتش افروز

من آن دیوانه آتش پرستم

در این آتش خوشم تا زنده ھستم

بزن آتش به عود استخوانم

که بوی عشق برخیزد ز جانم

خوشم با این چنین دیوانگی ھا

که می خندم به آن فرزانگی

به غیر از مردن و از یاد رفتن

غباری گشتن و بر باد رفتن

در این عالم سرانجامی نداریم

چه فرجامی ؟ که فرجامی نداریم

لھیبی ھمچو آه تیره روزان

بساز ای عشق و جانم را بسوزان

بیا آتش بزن خاکسترم کن

مسم در بوته ھستی زرم کن

نظرات 1 + ارسال نظر
زیبا چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:18 ب.ظ http://marvestan.blogfa.com

خیلی قشنگ بود و کلی لذت بردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد